کـآش میـבـآنـِـستـــے
בُنـیـآے مـَלּ בر لـَبـخـَنـבهـآے تــُو
لــَمس کـَـرבלּ احسـآسـَت
گرفـتـَלּ בستـآنـَت خُلـآصــﮧ میشـَوב
بــِﮧ هـَمیـלּ سـآבگــے
کـآش میـבـآنـِـستـــے
בُنـیـآے مـَלּ בر لـَبـخـَنـבهـآے تــُو
لــَمس کـَـرבלּ احسـآسـَت
گرفـتـَלּ בستـآنـَت خُلـآصــﮧ میشـَوב
بــِﮧ هـَمیـלּ سـآבگــے
✗چـﮧ فـرقـے בارב !
" شــهر مـا פֿـانـﮧ ے ما " باشـב یا نباشـב . . .
وقـتـے تـو نـﮧ בر شـهر ما هـωــتـے
نـﮧ בر פֿــانـﮧ ے ما
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ،
بس که حالم گرفته است ،
چشمانم غرق در اشکهایم شده
کـــ ـــه تـــ ــو هــ ــر روز در گلـ ــویتــــ ـــــ
خــــ ـــاری کشنــ ـده احســـ ـــاس کنــ ــی
بـــ ــــرای کســ ـــی کــ ــه
حتــ ــی یکـــ ــــ بــار در عمــ ـــرش
بــ ـه خــ ــاطـــ ــــر تـــ ـو " بغــ ـض " هـ ــم نکـــ ــرده اسـتــــ ــــ ...
قلب ، مهمانخانه نيست که آدم ها بيايند...
دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند...
قلب ، لانه ي گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود ...
و در پاييز باد آن را با خودش ببرد....
قلب ، راستش نمي دانم چيست ؟؟!!!
اما اين را مي دانم که فقط جاي آدمهاي خيلي خيلي خوب است ...
::
دختر کبریت فروش را یادت هست ؟
او کبریت را پشت به پشت روشن میکرد ، من اما سیگارم را …
من و او هر دو دنبال خاطره هاییم …
او از سردی هوا مرد اما من طولی نمیکشد … نگران نباش ؛ همه وجودم سردی هوای توست !
::
خدا وقتی تورا می آفرید
به یک چیز فکر میکرد
به من ..
تعداد صفحات : 7